مخوف ترين قاتل امريكا كه بود
نوشته شده توسط : a.t.leskoklaye
هنري لي لوكاس آمريكايي براي چندين سال در اواسط دهه 80 لقب منفورترين زنداني در بند اعداميان را از آن خود كرده بود؛ مردي كه مادرش را نيز با سنگدلي تمام به قتل رساند. با اين حال لقب وي نه به خاطر اين‌كه در 3 قتل دست داشت بلكه به خاطر اين بود كه در صدها فقره قتل ديگر دست داشت؛ مردي خونسرد با افكاري شيطاني. لوكاس در سال 1984 به مرگ محكوم شد و البته محكوميت وي به خاطر قتل مادر خود در سال 1960 يا تجاوز و قتل كيت ريچ 82 ساله اهل تگزاس يا حتي قتل و مثله كردن بكي پاول دوست دختر خود در سال 1982 نبود. بر عكس وي به خاطر تجاوز و قتل زني ملقب به جوراب نارنجي در سال 1979 به مرگ محكوم شد كه ظاهراً هيچ‌گاه با وي ديداري نداشته است. لوكاس پس از آن‌كه 10 سال را به دليل قتل مادر خود در زندان سپري كرد، مورد عفو مشروط قرار گرفت تا آزاد شود و مرتكب قتلي ديگر شد. در جريان دومين محاكمه در سال 1983 به اتهام قتل، لوكاس با اظهاراتش دادگاه را شوكه كرد چرا كه نه تنها اعتراف كرد ريچ را كشته است بلكه اعلام كرد بيش از 100 نفر ديگر را نيز به كام مرگ فرستاده است. در پي اعترافات لوكاس،‌ كارآگاهان و مأموران تحقيق از 19 ايالت براي بازجويي از وي به صف شدند در حالي كه تيمي ضربتي براي كمك به قضات 24 ساعته مشغول فعاليت بودند تا پرونده 600 قتلي را كه ممكن بود لوكاس سرانجام به عهده بگيرند، حل كنند. نگرش كلي لوكاس در بازجويي كه در زندان صورت داد، اينگونه بود: من هيچ احساسي در كشتن ديگران نداشتنم. براي من كشتن مثل نوشيدن يك ليوان آب بود. در حالي كه لوكاس يكي پس از ديگري به قتل‌ها اعتراف مي‌كرد، 200 پرونده قتل مختومه اعلام شد در حالي كه قاتلان واقعي از اين امر خوشحال به نظر مي‌رسيدند. چه عاملي باعث شد كه اين همه كارآگاهان ورزيده بارها با اعترافات لوكاس فريب بخورند؟ ولدون لوكاس كلانتر دنتون كانتي تگزاس يك بار اين‌گونه گفته بود: لوكاس مي‌تواند به هر بازپرسي بقبولاند كه حرف‌هايش را بپذيرد. اما چرا لوكاس به قتل‌هاي اعتراف مي‌كرد كه مرتكب نشده بود؟ براي لوكاس، اين يك بازي بود، بازي‌اي كه در آن پيروز شد. لوكاس، عزيز مادر هنري لي‌لوكاس در 23 اوت سال 1936 در حومه ويرجينيا نزديك شهركي به نام بلك‌برگ به دنيا آمد. وي به همراه خانواده‌اش در دو اتاق زندگي مي‌كرد. والدين وي به مشروب‌خواري معروف بودند و ويولا مادر وي خانواده را با شلاق اداره ‌و غالباً فرزندانش را مجبور به كار كردن مي‌كرد. اندرسون پدر هنري روزي در حال‌ مستي در حادثه‌اي به زير قطار مي‌رود و پاهايش را از دست مي‌دهد. پس از آن اندرسون در يك گوشه از خيابان به روي زمين مي‌نشست و به فروش خودكار اقدام مي‌كرد در حالي كه ويولا براي كسب درآمد بليت مي‌فروخت. لوكاس 8 برادر و خواهر داشت كه بسياري از آن‌ها طي سال‌ها مجبور شدند به مراكز نگهداري از كودكان، خانه بستگان و منازل مردم بروند. ويولا به دلايلي هنري را پيش خود نگه داشت. وي غالباً هنري را مي‌زد و پدرش نيز را از اين امر بي‌نصيب نمي‌گذاشت و شوهر و پسرش را مجبور مي‌كرد شاهد اعمال ضد اخلاقي خود با ديگران باشند. اندرسون كه از ديدن اين صحنه‌ها آزرده شده بود، ‌شبي را در هواي سرد در خارج از خانه سپري كرد كه به بيماري مهلك ذات‌الريه مبتلا شد. لوكاس هنگامي كه در سال 1943 وارد مدرسه شد، ‌ويولا وي را با لباسي نامرتب و همواره بدون كفش به مدرسه مي‌فرستاد. يك روز لوكاس در حالي به خانه بازگشت كه كفش‌هايي را به پا داشت كه معلمش به وي هديه داده بود و اين امر باعث شد از ويولا كتك سختي بخورد. گفته مي‌شود وي در دوران نوجواني با برادر ناتني خود رابطه نامشروع داشته و گلوي حيوانات را با چاقو مي‌بريد. در 17 سالگي يكي از برادران لوكاس به طور اتفاقي با چاقو به چشم وي‌ زد. وي چندين روز با چشم آسيب ديده در خانه ماند تا اين‌كه كسي وي را به دكتر برد و پزشك چشم وي را درآورد و گلوله‌اي شيشه‌اي جاي آن گذاشت. جنايات و مكافات لوكاس در حالي كه بزرگ‌تر مي‌شد خشن‌تر و منزوي‌تر مي‌شد. وي به دليل سوءتغذيه و بي‌سوادي، اين توانايي را در خود رشد نداد كه براي زندگي ارزشي قايل باشد. وي سال‌هاي نوجواني را با رفتن به زندان و آزاد شدن سپري مي‌كرد. وي براي نخستين بار در سال 1954 براي سرقت در شهر ريچموند دستگير و به 6 سال زندان در زندان ايالتي ويرجينا محكوم شد اما در 14 سپتامبر سال 1954 از زندان گريخت و به خانه خواهر بزرگ‌تر خود در تكومش ميچ رفت. 3 ماه بعد، وي بار ديگر دستگير شد و به ويرجينيا بازگردانده شد و در آن‌جا تلاش كرد يك ماه بعد از زندان فرار كند. وي در همان روز فرارش دستگير شد. لوكاس با وجود دو بار فرارش در 2 سپتامبر سال 1959 از زندان آزاد شد. وي به تكومش برگشت تا با خواهرش زندگي كند. در اين ميان مادرش با وي تماس گرفت كه براي زندگي به ويرجينيا بازگردد اما وي امتناع كرد تا اين‌كه وي به ميشيگان رفت و مادرش نيز دنباله روي وي شد. انتقام مرگبار در شب 11 ژانويه سال 1960 لوكاس و مادرش براي نوشيدن مشروب به مشروب فروشي محل خود رفتند. لوكاس 20 سال بعد آن شب را به ياد مي‌آورد: من كاملاً مست بودم كه مادرم شروع به مشاجره با من كرد كه بايد با وي به ويرجينيا بازگردم اما من به وي گفتم كه با وي هيچ كاري ندارم. آن‌ها از مشروب‌فروشي راهي خانه شدند و در طول راه نيز با يكديگر بحث كردند و اين مشاجره تا داخل خانه نيز ادامه داشت. مادر دست بردار نبود و با جارو چند ضربه به لوكاس زد كه لوكاس خشمگين با چاقو به‌ جان مادرش افتاد. جنگ تمام شد و ويولاي 74 ساله مرده بود. فردا صبح ويولا در حالي كه اثر ضربه‌اي مرگبار بر گردنش نمايان بود، پيدا شد. لوكاس سريعاً به قتل متهم شد اما از محل متواري شده بود. 5 روز بعد وي در شهر توله دو ايالت اوهايو دستگير شد. لوكاس 30 سال بعد درباره روز دستگيري خود به يك بازجو گفت: يك افسر ايالتي مرا شناسايي كرد و وي به من گفت چهره‌ام برايش آشناست و مرا دستگير كرد. لوكاس پس از دستگيري به قتل مادر و تجاوز به جسد وي اعتراف كرد. وي در اعترافاتش مي‌نويسد: چاقويي در دستم بود اما نمي‌دانستم آن را از غلاف درآورده‌ام يا خير. نمي‌دانم آن را از كجا آورده بودم.هنگامي كه با چاقو به وي ضربه‌اي زدم وي بر روي زمين افتاد. ديدم كه چاقويي در دست دارم و تيغه چاقو نيز خوني بود. وي بعدها در زندان به وكيل مدافعش گفت كه پس از سرقت خودرويي دچار عذاب وجدان شد زيرا فكر مي‌كرد مادرش مجروح شده ‌و نمرده است و تصميم گرفت به‌ منزل بازگردد كه به وي كمك كند كه در طول بازگشت توسط افسر پليس شناسايي شد‌. اين‌كه كسي اين ادعا را باور كند يا خير،‌ لوكاس به اين امر كه با چاقو ويولا را زده، اعتراف كرده بود. پليس در جيب وي چاقويي را يافت كه آثار خون بر روي آن بود. اين امر براي بازداشت لوكاس كافي بود. در مارس سال 1960 قاضي ركس مارتين رياست دادگاه در شهر آدريان ايالت ميچ را بر عهده داشت. از آن‌جا‌ كه لوكاس خود به قتل مادرش اعتراف كرده بود وكيل مدافع دليلي براي دفاع از وي نمي‌ديد. بر عكس وكيل مدافع بحث كرد كه آيا وي از روي عمد به قتل مرتكب شده است يا خير. وكيل مدافع وي اين‌گونه ابراز عقيده كرد كه قتل از روي عمد و با هدف قبلي نبوده است. وي براي تأييد حرف‌هاي خود از لوكاس خواست به جايگاه متهمان بيايد و داستانش را كه براي افسر پليس گفته بود تكرار كند، گر چه اين بار به ياد نياورد مادرش را با چاقو زده است يا خير. لوكاس هيچ نشانه‌اي از پشيماني از كشتن مادر خود نشان نداد و وكيل مدافعش به اين امر پي برد كه با قاتلي سرد و بي روح روبه‌روست. وكيل مدافع لوكاس اعتراف كرد كه موكلش گفته بود كه از داشتن چاقو لذت مي‌برد و كوچك كه بوده با چاقو حيوانات كوچك را مي‌كشته است. وكيل مدافع با وجود اين امر تلاش كرد دل هيأت منصفه را به رحم آورد كه زندگي سختي داشته و در كودكي از سوي والدين مورد اذيت و آزار قرار مي‌گرفته است و حتي ري برادر و اوپال خواهر وي براي اين امر شهادت دادند. لوكاس گفت: از اين‌كه اين‌قدر پس‌گردني مي‌خوردم خسته شده بودم. تمام بدن به دليل كتك‌هاي كه هر روز مي‌خوردم كبود شده بود. اگر مادرم كاري را مي‌خواست و من انجام نمي‌دادم، كتك مي‌خوردم. مادرم روحي و جسمي مرا مي‌آزرد. هيأت منصفه با روشي كه لوكاس بزرگ شده بود ابراز همدردي كردند اما قبول نكردند كه وي مادرش از روي اتفاق كشته باشد. آن‌ها با يكديگر مشورت كردند و حكم دادند كه لوكاس به قتل درجه دو محكوم شود. هنگامي كه حكم صادر شد لوكاس واكنشي نشان نداد. وي به زندان ايالتي جكسون در جنوب ميشيگان برده شد. لوكاس به شدت به هم ريخته و افسرده شده بود. وي پس از 2 بار تلاش براي خودكشي به مركز بيماري‌هاي رواني برده شد و در سال 1970 پس از 10 زندان عفو شد. لوكاس كمي پس از آزادي بار ديگر زنداني شد.‌ اين بار به خاطر تلاش براي ربودن دو دختر بچه. وي بار ديگر به سلولي كه تا 39 سالگي در آن‌جا زنداني بود بازگردانده شد. وي پي از آن‌كه در سال 1975 از زندان آزاد شد، فردي منزوي شده بود. لوكاس با تول آشنا شد لوكاس در حالي كه از شهري به شهري ديگر مي‌رفت، تنها هدفش زنده ماندن بود در حالي كه به قانون بي‌توجهي مي‌كرد. موفقيت وي طولي نكشيد. لوكاس يك بار در شهر جكسونويل كاليفرنيا در يك رستوران رايگان با مردي به نام اوتيس تول هم غذا شد، مردي كه علاقه‌اي عجيب براي آتش زدن اماكن داشت. آن‌ها خيلي زود به هم نزديك شدند. خيلي زود لوكاس به همراه تول راهي منزل مادر تول شد كه بكي پاول برادر زاده تول نيز در آن خانه زندگي مي‌كرد. لوكاس خيلي زود با اين دختر طرح دوستي ريخت. پاول كه از عقب ماندگي ذهني سطحي رنج مي‌برد تشنه مهرباني و دوست داشتن بود و هر دو را از سوي لوكاس مشاهده كرد و اين امر از نظر وي مهم بود. احساسي كه پاول به لوكاس نشان داد باعث قوت قلب وي شد. وي نخستين كسي بود كه در لوكاس احساس خاصي را زنده كرد. در سال 1981 مادر تول فوت كرد و هر سه آن‌ها مجبور شدند خانه را ترك كنند. آنها از اين ايالت به ايالتي ديگر مي‌رفتند. هنگامي لوكاس و تول سرانجام از يكديگر جدا شدند، لوكاس دست بكي را گرفته و راهي غرب شدند. آن‌ها در مه سال 1982 در رينگولد تگزاس نزديك مرز اوكلاهوما سكني گزيدند. آن‌ها در كنار خانواده كيت ريچ حدود 80 ساله به زندگي پرداختند اما خيلي سريع به لوكاس و پاول مظنون شدند و آن‌ها را از خانه خود بيرون انداختند. اين دو سپس با روبن مور آشنا شدند. عبادتگاه مور يك نجار و كشيش پاره وقت اين دو را به عبادتگاه خود در شهر استونبرگ تگزاس آورد،‌ مكاني كه به در راه ماندن غذا مي‌داد و جايي براي زندگي به افراد بي بضاعت مي‌داد. لوكاس و پاول در آن‌جا اسكان يافتند و خود را زن و شوهر معرفي كردند در حالي كه لوكاس 45 سال داشت و پاول هنوز يك نوجوان بود. لوكاس زماني گفته بود: حضور در كنار پاول بهترين بخش زندگيم بود. من براي خودم آپارتماني ساختم و به عنوان نجار براي مور كار مي‌كردم. خودرويي خريدم و هر آنچه را كه براي خانه‌ام مي‌خواستم خريدم. تلويزيون داشتم و خيلي چيزهاي ديگر اما پاول دلتنگ شده بود و مي‌خواست به فلوريدا بازگردد. در 23 اوت سال 1982 مور آن‌ها را به ترمينال اتوبوس برد و ‌‌سوار اتوبوس كرد. عصر همان روز لوكاس در حالي كه اشك مي‌ريخت به عبادتگاه بازگشت. وي به مور گفت كه پاول سوار يك كاميون عبوري شده و وي را تنها گذاشت. لوكاس زندگيش را بار ديگر در مزرعه از سرگرفت. هيچ كس از وي ديگر حرفي درباره پاول نشنيد. اعترافاتي دوباره يك ماه بعد، ريچ مسن مفقود شد و كلانتري بخش مونتاژ كانتي تحقيقاتي را آغاز كرد كه سريعاً به لوكاس ختم شد كه وي هر گونه دخالتي در اين امر را رد كرد. لوكاس در ژوئن سال 1983 به اتهام حمل بدون مجوز اسلحه دستگير شد و به زندان مونتاژ انداخته شد. بعد از 5 روز بدون سيگار و قهوه لوكاس آماده بود به هر چيزي اعتراف كند. وي در يادداشتي در نامه‌اش نوشت: همه بدانند كه من هنري لي‌لوكاس مي‌خواهم به همه چيز اعتراف كنم. من كيت ريچ را در سپتامبر سال گذشته كشتم.‌ مدت‌ها بود كه نيازمند كمك بودم اما كسي به من كمكي نكرد. ‌طي 10 سال گذشته در حال كشتن اين و آن بودم و كسي اين حرف را باور نخواهد كرد. لوكاس در يادداشتش نوشته بود كه ريچ را سوار كرده تا به كليسا برساند اما بر عكس وي را به خارج شهر برد. سپس وي را به قتل رساند و به جسد وي تعرض كرد. وي سپس جسد را در مكاني دور افتاده انداخت و متواري شد. لوكاس سپس به محل پنهان كردن جسد ريچ آمد و آن را به آپارتمان وي منتقل كرد. وي براي اين‌كه هر‌گونه مدركي را نابود كند، جسد را در حيات دفن كرد و 2 روز بعد آن را سوزاند. لوكاس پس از آن‌كه يادداشتش را به پايان رساند به كارآگاهان گفت كه چيزي روي دلش سنگيني مي‌كند و به قتل پاول اعتراف كرد در حالي كه اعتقاد بر اين بود وي هنوز زنده است. مدرك پيدا شد كارآگاهان طي تحقيقات خود در عبادتگاه تكه‌هاي استخوان‌ها و خاكسترهاي انسان در بخاري هيزمي يافتند. دختر ريچ عينك مادرش را كه در حياط پيدا شده بود، يافت. يافته‌ها اظهارات لوكاس را تأييد مي‌كرد و شاهدان نيز در روز قتل، ريچ را به همراه لوكاس ديده بودند. وي به قتل عمد متهم شد. در عين حال وي جزيياتي درباره قتل پاول ارايه كرد. لوكاس به كارآگاهان گفت هنگامي كه به همراه پاول عبادتگاه را ترك كرد، در حالي كه تلاش مي‌كردند سوار خودرويي شوند به مشاجره با يكديگر پرداختند. وي گفت مشاجره زماني آغاز شد كه پاول گفت مي‌خواهد به جكسون‌ويل بازگردد. لوكاس گفت به اين دليل كه براي وي قرار بازداشت صادر شده نمي‌تواند به جكسون‌ويل بازگردد. آنها قبل از آن‌كه به دنتون برسند، تصميم گرفتند در يك فضاي درختكاري شده كنار جاده استراحت كنند‌ اما پاول هيچ‌گاه از خواب بيدار نشد. لوكاس كارآگاهان را به محل قتل برد و آن‌چه را كه اتفاق افتاد، توضيح داد: ما رفتيم زير درختي استراحت كنيم كه مشاجره شروع شد. پاول مرا هل مي‌داد و من او را. وي ضربه اي به سر من زد و من از كوره در رفتم و با چاقوم ضربه‌اي به سينه وي زدم. وي به زمين افتاد و مرد. من جسد وي را تكه تكه كردم و در مكان‌هاي مختلف دفن كردم. وي در جريان اعترافاتش گفت كه پاول را دوست داشته اما از آن‌جا كه او برايش دردسرساز شده بود او را از سر راه برداشت. استخوان‌هايي كه پيدا شد مربوط به دختري سفيدپوست و هم وزن و هم قد و سن پاول بود. لوكاس بار ديگر به قتل متهم شد. محاكمه‌ها در ژوئن سال 1983، در جريان رسيدگي به پرونده ريچ، قاضي خطاب به لوكاس گفت كه آيا اتهامات وارده را مي‌پذيرد. وي گفت: بله و به گناهانش اعتراف كرد و به قاضي در عين حال گفت كه 100 زن را كشته است. با اين اعتراف لوكاس در صدر اخبار رسانه‌ها قرار گرفت. در جريان محاكمه كه به 75 سال زندان براي لوكاس انجاميد، خيابان‌هاي مونتاژ كانتي به جولانگاه مطبوعات تبديل شد. پليس از تمامي كشور به اين شهر آمدند به اميد اين‌كه لوكاس سرنخ اصلي براي قتل‌هاي حل نشده در منطقه تحت كنترل خود باشند. در جريان جنجال رسانه‌ها، لوكاس به اتهام قتل پاول محاكمه شد. وكيل مدافع وي بار ديگر گفت كه قتل وي از روي عمد نبوده است و لوكاس بدون اين‌كه به عواقب كارش فكر كند از كوره در رفته و پاول را كشته است. لوكاس در برابر هيات منصفه گريه و زاري كرد و گفت پاول را دوست داشته و نمي‌خواست وي را بكشد. اما لوكاس در عين حال اعلام كرد كه به جسد پاول نيز تعرض كرد. اعتراف تكان دهنده‌اي بود. وي در عين حال گفت كه تعرض به جسد زنان بخشي از زندگي وي بوده است. هيأت منصفه به مدت 2 ساعت تشكيل جلسه داد و سخت‌ترين مجازات ممكن يعني حبس ابد را براي لوكاس خواستار شد. لوكاس پس از قرائت حكم بلند شد و با دادستان دست داد و خندان خطاب به وي گفت: كارتان را به نحو احسن انجام داديد. اعترافات لوكاس پس از محاكمه شروع به اعتراف به ديگر قتل‌ها در سراسر كشور كرد. وي در ابتدا فهرستي از 77 زن را در 19 ايالت مختلف را ارايه داد. وي جزييات و توصيفات هر زن را ارايه داد و تصويري در مقابل برخي از اسامي كشيد. وي در حالي كه به قتل‌هاي بيش‌تر و بيش‌تري اعتراف مي‌كرد، جزييات ارايه شده از سوي وي عجيب و غير واقعي به نظر مي‌رسيد. وي گه‌گاه مي‌گفت به اجساد قربانيانش تجاوز كرده، گه‌گاه مي‌گفت آن‌ها را تكه تكه كرد و زماني نيز مي‌گفت آن‌ها را خورده است. كارآگاهان از سراسر كشور خواستار نمونه‌اي از بزاق دهان، آثار انگشت و موي لوكاس شدند. لوكاس گفت كه اكثر قربانيان خود را در بزرگراه‌ها انتخاب مي‌كرده و به آن‌ها پيشنهاد گشت زدن يا صرف نوشيدني مي‌داده است. وي گفت: من هر كسي را كه سوار مي‌كردم، مي‌كشتم.‌ وي در جريان بازجويي‌هايش گفت: تول به وي در كشتن بسياري از زناني كه در ‌بزرگراه‌ها سوار مي‌كرد، ‌كمك مي‌كرده است. تول كه به دليل آتش زدن مكاني در زندان فلوريدا دوران حبس خود را سپري مي‌كرد از ادعاهاي لوكاس دفاع كرد. تول به كارآگاهان فلوريدا گفت: ما بسياري از زنان را كه در انتظار خودرويي بودند، سوار مي‌كرديم و خود لوكاس شخصاً آن‌ها را مي‌كشت، برخي از آن‌ها را با چاقو از پاي در مي‌آورد و برخي را نيز خفه مي‌كرد و بعضي را نيز با آچار چرخ مي‌كشت. همچنان‌كه تحقيقات ادامه مي‌يافت ارزيابي خود لوكاس درباره تعداد كساني كشته بود، سريعاً به رقم 600 نفر رسيد. در پاييز سال 1983 كارآگاهان 10 ايالت براي ارزيابي اطلاعات درباره لوكاس و تول به لوئيزيانا آمدند. در پايان تحقيقات مأموران قانون 81 فقره قتل را به اين دو نسبت دادند و بسياري از پرونده‌ها بسته شد. اعترافات عجيب و غريب در آ‌ن روزها وي از اين‌كه مورد مصاحبه قرار گيرد و در توجه باشد، لذت مي‌برد. وي مي‌گفت: هر كسي را مي‌كشتم، فرار مي‌كردم، با تيراندازي، خفه كردن و با دار زدن. هر جنايتي را كه فكر كنيد انجام دادم. من جمعيت زنان را تقليل دادم. هر اندازه كه سنگدلي وي افزايش مي‌يافت، شمار قربانيان وي نيز افزايش پيدا مي‌كرد. داستان‌هاي وي ديگر آزار دهنده شده بود. در مقطعي وي مدعي شد كه وي و تول از سوي يك فرقه شيطان پرست اجير شده بودند كه نامش دستان مرگ بوده است. لوكاس گفت: اين فرقه انسان‌ها را به عنوان قرباني استفاده مي‌كرده است: آنها يك دختر زنده را مي‌گرفتند و روي يك ميز قطعه قطعه مي‌كردند‌ و جسدش را مي‌سوزاندند. تول ‌از بيش‌تر اظهارات رعب‌آور لوكاس حمايت مي‌كرد. اين اعترافات تكان دهنده باعث ترديد برخي از كارآگاهان شد اما هنوز اعتقاد بر اين‌ بود كه لوكاس يك قاتل سريالي مخوف‌ است.


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: ‏"جنايت" ,
:: بازدید از این مطلب : 989
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: